سالها پس از شاهد بودن مرگ قهرمان محترم ماکسیموس به دست عمویش، لوکیوس مجبور میشود وارد کولوسئوم شود پس از اینکه خانهاش توسط امپراتورهای ظالم که اکنون با دست آهنین روم را رهبری میکنند، تسخیر میشود. با خشم در دل و سرنوشت امپراتوری که در خطر است، لوکیوس باید به گذشته خود نگاه کند تا قدرت و افتخار را بیابد و شکوه روم را به مردمش بازگرداند.
آرتور شوالیه دلاور و مسیحی با ایمان، در تنگنای غریبی گیرافتاده، از یک سو مایل است به رم سفر کند و در خدمت مذهب و ایمانش درآید و از سوی دیگر، به شدت به سرزمینی که در آن به دنیا آمده پایبند است. در حالی که انگلستان در کام شورش و بی قانونی فرو غلتیده و…
ارتش روم به رهبری ژنرال ماکسیموس، روم را نجات می دهد. امپراتور بدون توجه به پسر کثیفش، کومودوس، از ماکسیموس می خواهد تا زمام امور را به دست گیرد و یک جمهوری مستقل پدید آورَد. کومودوس پدر را به قتل می رسانَد و دستور اعدام ماکسیموس و خانواده او را در اسپانیا صادر می کند.